حق حيات مادي و معنوي
انسان - در بين موجودات زنده - دوگونه حيات دارد; مادي و معنوي . حيات مادي او از جهاتي شبيه ساير موجودات زنده ميباشد و ناشي از رسيدن هوا و غذاي لازم به بدن او ميباشد.حيات معنوي او دو نوع است :
1 - حيات معنوي مربوط به زندگي دنيا، كه آن عبارت است از
شخصيت اجتماعي هر فردي . بديهي است هر انساني علاوه بر كرامت ذاتي و انساني خود، در اجتماع نيز از نظر آبرو و اعتبار و ساير امور مربوطه داراي موقعيت خاصي ميباشد كه شخصيت فردي او به آن بستگي دارد.
اين شخصيت نوعي حيات براي آن فرد حساب ميشود. حفظ اين حيات - كه حق هر فرد انسان است - هم براي خود فرد لازم است و هم براي ديگران .
بنابراين هيچ فردي حق ندارد حيثيت و آبروي خود را در معرض اتهام و سقوط و مخدوش شدن قرار دهد. در اين رابطه حضرت امير(ع) فرموده اند: "هر كس خود را در معرض اتهام قرار داد، نبايد كسي را كه به او سوءظن پيدا كرد ملامت نمايد." (1)
ديگران نيز حق ندارند - همان گونه كه در قرآن آمده است - با غيبت (4)، تهمت (3)، تجسس در امور شخصي ديگران (2) و نظاير اينها به حيات معنوي كسي تجاوز نموده و آن را مخدوش كنند.(5)
[1] "من وضع نفسه مواضع التهمة فلايلومن من اساء به الظن"; نهج البلاغه صبحي صالح و عبده، حكمت 159.
[2] نور (24): 19; حجرات (49): 12.
[3] نساء (4): 112; احزاب (33): 58.
[4] حجرات (49): 12.
[5] براي تفصيل بيشتر ر.ك : دراسات في ولاية الفقيه، ج 2، ص 546 - 539.
2 - حيات معنوي مربوط به زندگي ابدي او، يعني حياتي كه موجب سعادت ابدي او ميباشد. شرافت اين نوع حيات از نوع اول بالاتر و
بيشتر است، و اين حيات جز با ايمان و عمل صالح به دست نمي آيد.
آيه شريفه :
(من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة) (1)
اشاره به همين حيات ميباشد. حيات طيبه كه در اين آيه ذكر شده است در آيه اي ديگر با مضمون مشابهي مطرح ميباشد:
(او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس) (2)
در اين آيه حيات به نور و روشني خاصي تبيين شده است كه انسان به سبب آن هدايت شده و راه حق را در عرصه اعتقاد و عمل پيدا خواهد نمود.
بنا براين كسي كه داراي حيات طيبه ميباشد داراي علم و قدرتي ميشود كه چيزها را همان گونه كه هستند ميبيند و قهرا حق را حق و باطل را باطل مشاهده ميكند و هيچ گاه گرفتار جهالت و گمراهي نخواهد شد; و پيوسته در خود آثار بهاء، كمال، قوت، عزت و لذت معنوي و سرور دائمي و عاري از تلخي و دشواري را احساس ميكند. معناي طيب و پاك بودن آن همين ويژگي است كه زوال و فنا و كدورت و تلخي عارض آن نخواهد شد. خلقت انسان نيز براي رسيدن به چنين حياتي است، كه در حقيقت كمال او نيز به آن ميباشد. و دستيابي به چنين كمالي حق هرانساني است . منشاء اين حق، اراده و حكمت و كمال دوستي خداوند - كه كمال مطلق است - ميباشد.
تأمين اين حق و فراهم نمودن زمينه هاي دستيابي به آن تكليف هر فرد ميباشد. و تجاوز به اين حق و تضييع زمينه هاي آن، نه براي خود فرد جايز است و نه براي ديگران .
در حقيقت هدف از ارسال رسل و انزال كتب آسماني و تشريع اديان از طرف خداوند نيز رسيدن انسانها به چنين حيات و كمال اخروي بوده است .
[1] نحل (16): 97.
[2] انعام (6): 122.
حق آزادي انديشه و بيان
(خلق الانسان _ علمه البيان) (1)
"خداوند انسان را آفريد و بيان را به او آموخت ."
[1] الرحمن (55): 3 و 4.
نيز به اهميت بيان اشاره دارد. امام صادق (ع) حتي با منكران خدا و بي دينان نظير: عبدالملك مصري، ابن مقفع، ابن ابي العوجاء و ديصاني در مسجدالحرام - يعني مهمترين مركز عبادي و اعتقادي اسلام - بحث آزاد داشتند و آنان نظريات و افكار و انديشه هاي الحادي خود را با استدلال بدون هيچ گونه ترس و منعي با آن حضرت مطرح ميكردند.(1)
البته هتك حيثيت افراد و تعرض به حقوق ديگران و توهين به مقدسات آنان به هيچ وجه تحت مقوله آزادي بيان قرار ندارد و جايز نيست .
حق آزادي تغيير انديشه
در حقيقت تعبير به آزادي انديشه يا تغيير آن نوعي مسامحه در تعبير است ; زيرا پيدايش هر عقيده و استمرار آن معلول شرايط خاص ذهني است كه از اختيار انسان خارج ميباشد. آنچه اختياري انسان است - و انسان نسبت به آن آزاد است - مقدمات آن ميباشد; نظير تحقيق، مطالعه و تلاش فكري در راه رسيدن به آنچه حق است .
از اين رو تحميل هر عقيده اي به ديگري، نه امكان دارد و نه صحيح خواهد بود; و هر انساني بالفطرة در پيدانمودن هر انديشه و استمرار آن قابل تحميل و اكراه نخواهد بود. آيه شريفه :
(لا اكراه في الدين ...) (2)
[1] كافي، كتاب التوحيد، باب حدوث العالم و اثبات المحدث، ج 1، ص 82 - 72.
[2] بقره (2): 256.
چه در مقام خبر از واقع خارجي باشد، يا انشاء نهي از اكراه - با توجه به شأن نزول آن - قطعا شامل امور اعتقادي دين نيز ميباشد.(1)
همچنين هر انساني حق دارد عقيده خود را - صحيح يا غلط - بيان كند; ولي حق ندارد ضمن بيان انديشه خود به انديشه و عقيده ديگران و مقدسات آنان توهين نمايد و يا مورد تحريف و افترا قرار دهد. اما صرف بازگشت يا تغيير دين و انديشه اگر از روي عناد با حق مستلزم عناوين جزايي و كيفري نباشد، خود مستقلا نمي تواند مجازات كيفري دنيوي در پي داشته باشد.
بنابراين مجرد انديشه و اعتقاد، يا تغيير آن، و يا ابراز آن، و يا اطلاع از انديشه و تفكري ديگر، حق هر انساني است ; و با هيچ يك از عناوين كيفري نظير: ارتداد، افساد، توهين، افترا و مانند آن مربوط نيست .
[1] در رابطه با آيه فوق دو نكته يادآوري ميشود: الف - اينكه شأن نزول آيه بنابر نقل تفاسير - و از جمله : الميزان، ج 2، ص 346 و 347; و المنار، ج 3، ص 37; و الدرالمنثور در تفسير آيه فوق - مربوط به امر اعتقادي و نفي اكراه و اجبار نسبت به آن بوده است . هرچند ميتوان از آيه شريفه، نفي اكراه نسبت به امور غير اعتقادي را نيز استفاده نمود. ب - چنانكه بعضي توهم نموده اند آيه فوق توسط آيات جهاد و قتال با مشركين نسخ نشده است ; زيرا اولا: جنگهاي پيامبر(ص) معمولا جنبه تدافعي داشته است و تا زماني كه از ناحيه مشركين و كفار تجاوز و تهديد جدي متوجه كيان توحيد و عدالت و حقوق مسلمانان نمي شد پيامبر(ص) شروع جهاد و قتال با دشمنان متجاوز را مجاز نمي دانستند. ثانيا: لحن آيه فوق با توجه به تعليل آن به جمله : (قد تبين الرشد من الغي ) (همانا رشد و حق از باطل و غي جدا و متمايز شده است) قابل نسخ نخواهد بود، زيرا تمايز حق از باطل در اسلام امري دائمي و غير قابل زوال و نسخ ميباشد.