سعیده سرهنگی
به نام خدای مهربانی
زنان بزرگ شبیه هم هستند
آنان همیشه لبخند برلب دارند و غم هایشان را در پستوی قلبشان پنهان می کنند.
زنان بزرگ سیاهی روزگار را سرمه ی چشم می کنند و خون جگر را به گونه هایشان می مالند تا مباد همسر و فرزندانشان لحظه ای فرو ریزند.
ماه شاهد نجوای شبانه آن هاست. این زنان و مادران قادرند چادر نماز دعای خود را بر سر یک شهر بکشند و غصه هایشان را در میان سجاده هایشان تا کنند.
آنان مثل گل های شمعدانی لطیفند و همچون کوه استوار.
زنان بزرگ اغلب گمنامند زیرا طلای خالص جانشان را در وجود فرزندانشان ذوب کرده اند.
آن ها حواسشان به همه هست، همه را می بینند، همه را می شنوند، همه را در می یابند، حتی اگر سال هاست که خودشان دیده نشده اند.
* * *
حاج خانم حجاریان مصداق زیبای این زنان بود.
نگاهش ، کلامش، نشست و برخاستش همه بزرگی بود که مادری در آن موج میزد.
تکیه گاه امنی بود محکم و استوار که با وسعتی کم نظیر برای یک محله مادری می کرد.
چند روزی است که مادر محله ی ما آسمانی شده. جای خالی او شاید دیگر هیچ وقت پر نشود.
حاج خانم حجاریان
امروز نه فرزندانتان که یک محله یتیم گشته است.
ولی بدانید که مادران شهدا، همسایه ها، کاسب های محل و شاید همه ی شهر، دلشان برای شما تنگ خواهد شد ولی پیوستن شما به دو فرزند دردانه تان مهین دخت و سعد ما را آرام می دارد.
دعای خیر شما برای مسافران همیشه یک حمد و چهار توحید بود. شما را با همین دعا بدرقه می کنیم.
سفر به خیر حاج خانم!