سعیده سرهنگی:
به نام خدا
چرا حاج قاسم سردار دل ها شد؟
صبح جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ سرد بود. شاید یکی از سردترین صبح های زمستانی، که نه استخوان را که جانمان را سوزاند. گویی تقدیر ما با دی ماه گره خورده است.
۳ دی 1365 عملیات کربلای ۴ که غواصان و رزمنده های ما مظلومانه به خاک و خون کشیده شدند و ۱۹ دی همان سال که عملیات کربلای 5 بود که فرمانده مهربان ما در کنار رزمندهها، انتقام سختی از صدام گرفت و حالا ما در ۱۳ دی ماه مابین این دو تاریخ حاج قاسم را مثل همان غواص ها، مثل همان رزمندگان، با دست های شیطانی و پلید نفاق از دست دادیم.
فرمانده میگوید: "دیروز هر آنچه وجود داشت حقیقی بود. ظاهر و باطن یکی بود. اما وقتی ظاهر و باطن دوتا می شود اثرات بد تربیتی دارد و بعد استناد میکند به کلام مولای متقیان در حالات این انسان ها و خودش تاکید می کند که منظور امیرالمومنین (ع) کفار نیست بلکه مسلمان هاست.
"حرف که می زنند در چارچوب زاهدین حرف میزنند و وقتی عمل میکنند در چارچوب دنیا طلبان عمل میکنند. صالحین را دوست دارند اما به عمل شان عمل نمیکنند" .
حاج قاسم ما ظاهر و باطنش یکی بود همانگونه که حرف میزد عمل میکرد. همانگونه که خودش در اول گفت دیروز هر آنچه بود حقیقی بود یعنی امروز نیست.
خودش حقیقی بود. فاصله ای بین کلام و عملش نبود و این ویژگی مانند جواهری است که نمیشود درخششش را پنهان کرد سال ها صداقت، تقوا و عمل صالح، روح او را صیقل داده بود. او با تمام رگ و پی اش باورداشت که همه مردم خانواده او هستند پس وقتی می گفت: "جامعه ما خانواده ماست" همه با جان و دل پدری او را حس می کردند که تشییع ایشان گواه این ادعا است. چپ و راست، اصلاحطلب و اصولگرا، بازاری و کارگر. همه دوستش داشتند چون حقیقی بود مثل همان دیروز ها. مثل وقتی در کربلای ۴ کنار غواصان مظلوم میجنگید، مثل کربلای ۵.
مثل همان دیروزها ناب مانده بود. دنیا طلبی و قدرتطلبی، جواهر جانش را مخدوش نکرده بود، بلکه هر روز درخشنده تر و اصیل تر می شد. او پسر خلف رهبری بود و چتر وجودش از جامعه ما فراتر رفت. او برای مردم لبنان، برای مردم سوریه، برای مردم عراق، برای مردم دنیا پدری مهربان بود.