«رضا ناجی» بازیگر محبوب و بیادعاست. همین سادگی و صداقت ذاتیاش باعث شده نقشهایی که بازی میکند به دل بنشیند. لطفا گفتوگوی ما با برنده خرس نقرهای برلین را با لهجه آذری بخوانید تا ذرهای از سادگی و صداقت حرفهای سوژه ما کم نشود!
همشهری آنلاین_ رضانیکنام : همه می دانیم و باور داریم که ناجی یک تنه کوه بازیگری را تا قله قاف طی کرده و افتخاراتی به دست آورده که در دورترین آرزوهای بازیگران خوش استیل امروزی وجود دارد؛ وقتی خرس نقرهای جشنواره برلین را به خاطر بازی در فیلم «آواز گنجشکها» به دست گرفت و به دوربینها لبخند زد و با همان لهجه شیرین آذریاش از داورهای بزرگ سینمای جهان قدردانی کرد، بسیاری از معادلات سینمایی را بر هم زد.
ناجی بچه تبریز است و هرجا مینشیند اول از همه بر همین نکته تاکید میکند، اما رابطهای با نازیآباد دارد که نگو نپرس. احتمالا از تیتر همین مطلب میتوان حدس زد که حرف حساب او درباره نازیآباد چیست.
آقای ناجی شما بچه تبریز هستید، پس چرا اینقدر نسبت به نازیآباد علاقه نشان میدهید؟
بگذار بگویم چرا. خیلی از فک و فامیلها اینجا زندگی میکنند. پسرم سالها در خیابان اکبر مشهدی نازیآباد زندگی کرده و چندسالی است که جای دیگری رفته، باجناقم هم همان جاست، به همین خاطر من همیشه گفتهام که فقط یک محله هم در تهران دارم به اسم نازیآباد! در این سالهای اخیر هم که فعالیتهای بازیگریام بیشتر شده، تقریبا ساکن موقت همین محل شدهام. تهران شهر بسیار شلوغ و بزرگی شده که شهرستانیها سخت میتوانند تحملش کنند، اما نازیآباد انگار تکهای از آذربایجان است که اشتباهی به تهران چسبیده! پسرم واقعا با عشق و علاقه این محل را برای سکونت انتخاب کرده بود.
ولی احتمال دارد به خاطر ارزان بودن خانههای نازیآباد به این محله آمده باشد.
مثل اینکه سرت توی حسابوکتاب نیست! کی گفته خانه در نازیآباد ارزان است، اتفاقا بعضی از کوچههای نازیآباد قیمت خانههای بالا شهر را دارد، ما اگر دنبال خانه ارزان بودیم که کلی محله ارزانتر وجود داشت. بر خلاف آدابورسوم تهرانیها، اهالی نازیآباد کلی با همسایههایشان ارتباط دارند. عصر که میشود، بچههای میآیند توی کوچه و گل کوچیک بازی میکنند، هر کس سفر میرود کلید خانه را به همسایهاش میدهد تا به زندگیاش سر بزند. الان توی بعضی از محلههای تهران مردم توی آپارتمان جرئت نمیکنند کفششان را بیرون بگذارند، چه برسد به اینکه کلید دست همسایه بدهند.
یکجور صحبت میکنید که انگار بچه ناف نازیآباد هستید!
من برای بازی در مجموعههای مختلف، مجبورم بیشتر در تهران باشم. به نظرم این محله از محلههای قدیمی و اصیل تهران است که مردم باصفایی دارد. باورتان نمیشود چقدر نگران بودم وقتی تنها پسرم آمد تهران، اینجا شهر شلوغی است که هر کسی دوست ندارد عزیزانش در آن سکونت داشته باشند، آبوهوایش اصلا با تبریز قابل قیاس نیست، اما وقتی اولین بار برای دیدن پسرم به نازیآباد آمدم، همسایهها و بچهمحلهایش را دیدم، واقعا خوشحال شدم و خیالم راحت شد. پیش خودم گفتم که تهران هم مردمانی به صداقت شهرستانیها پیدا میشوند. اینجا را به یک دلیل دیگر هم دوست دارم، آن هم این است که آذریزبانهای بسیاری در آن زندگی میکنند. این محله هنوز هم سابقه فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و اصیلش را حفظ کرده، نه آن آنقدر ماشینی شده که همسایه از حال همسایه خبر نداشته باشد و نه آنقدر قدیمی مانده که نتوان تحملش کرد.
با همه تعریفهایی که از نازیآباد میکنید، انگار از تهران دل خوشی ندارید؟
چرا این حرف را میزنی؟ خب، معلوم است که شهرستانیها نمیتوانند آدابورسوم شهر شما را تحمل کنند، البته بیشتر منظورم محلههای مرکزی شهر است که ترافیک سرسام آورشان هر آدمی را کلافه میکند. تبریز ما را نیم ساعته میتوان دور زد، ولی من همین چند روز پیش خواستم از نازیآباد به خیابان گاندی بروم، تا به مرکز شهر رسیدم خیابانها قفل شد، ٢ ساعت طول کشید تا به مقصد برسم. خدا را شکر حوالی نازیآباد چند ایستگاه مترو وجود دارد که بهترین راه فرار از ترافیک هستند، یکی دیگر از دلایل علاقه من به نازیآباد هم همین متروست، حتما این را بنویسید!
وقتی این حرفها را میزنید، من یاد فیلم آواز گنجشکها میافتم که روایت مصور همین حرفها بود.
قربان آدم چیز فهم! یادت هست در همان فیلم کریم، مسافری را سوار میکند که دارد میرود سمت مولوی، اما پشت تلفن به کسی میگوید که من الان در مشهد هستم و برای شما هم دعا میکنم. این جور رفتارها برای شهرنشینها شاید عادی باشد، اما برای من عجیب است. از این آدمها در تهران و شهرهای بزرگ زیاد هستند. من خبر دارم که آقای مجیدی برای نوشتن آواز گنجشکها خیلی مطالعه کرد. با پیک موتوریها حرف زد و پای درد دلشان نشست.
وقتی آواز گنجشکها در آلمان اکران شد، کسانی که فیلم را نگاه میکردند حیرتزده بودند. تردد سرسامآور آدمها، ماشینها و موتورها در شهر برایشان تعجبآور بود. این تصویر اغراق شده نیست. این شهر واقعا همین جوری است. پر از آدمهای جور و واجور و البته شلوغ. اصلا به همین دلیل در جشنواره برلین، مردم آلمان از فیلم «آواز گنجشکها» خوششان آمد، نسبت به آن ابراز احساسات کردند.
گویا شما قدیمها چند سالی در تهران زندگی کردهاید؟
بله، حدود ١٣ سال. از سال ١٣٤٣ توی محله شاپور، وزیر دفتر و قوامالدوله زندگی کردهام. توی آموزشگاه پدرثانی که کنار مجلس بود رانندگی یاد میدادم. مربی آموزشگاههای شاهین، پرستو و تشکری در خیابان خیام هم بودهام. اصلا شاید بعضی از رانندههای تاکسی این خط هنرجوی قدیمی من باشند.
تهران آن سالها با تهران حالا چقدر فرق کرده است؟
خیلی، تا دلت بخواهد. آنقدر خلوت بود که اصلا اسنپ و پیک موتوری نمیخواست. نه پل هوایی بود، نه زیرگذر بود. مردم هم خیلی تغییر کردهاند. آن وقتها همه مردم به هم بیشتر احترام میگذاشتند اما الان همهچیز عوض شده. مردم فقط به فکر زندگی خودشان هستند. متاسفانه بیشتر همسایهها هوای هم را ندارند. از حال هم بیخبرند.
اما اینطورها که شما میگویید هم نیست، شهریها واقعا اینقدر بدند؟
چه کسی گفته که شهریها بدند؟ در شهر انسان خوب هم بسیار داریم؛ در روستا هم همینطور. توی «آواز گنجشکها» من یک نفر را به مقصدی میرسانم، او به من ۵٠٠تومان پول اضافه میدهد. این آدم بد است؟ در ابتدای فیلم شخصیت کریم خیلی مثبت است. اما بهمرور رگههای خاکستری هم در شخصیتش پیدا میشود، چون بوی پول به مشامش میخورد. بحث خوب یا بد بودن انسانها نیست، ذات شهر همین است.
شما در فیلم آواز گنجشکها نقش یک پیک موتوری را بازی کردید، میدانید که این موضوع به یکی از معضلات تهران تبدیل شده، در این باره چه نظری دارید؟
پیکهای موتوری آدمهای شریفی هستند، اما خب کارشان خیلی سخت و خطرناک است. همیشه خطر تهدیدشان میکند. در سرما و گرما سوار یک موتور با جانشان بازی میکنند توی این خیابانهای شلوغ. همه که نباید پشت میز بنشینند. اصلا مملکت ما به پیک موتوری نیاز دارد. همین پیکهای موتوری نباشند تهران فلج میشود. خیلی هم چیز خوبیاست. یکی عجله دارد، میپرد پشت موتور و زود میرسد به کار و زندگیاش. هیچ شهری مثل تهران شلوغ نیست. نه فرانسه، نه آلمان و نه تبریز! برای همین هم هیچجا به اندازه تهران پیک موتوری ندارد. به همین دلیل، خوب است که کمی هم به فکر این بندگان خدا باشید، سازمانی اینها را ساماندهی بکند. بیمه باشند، حمایت بشوند، اینجور کمتر هم تخلف میکنند.
از خرس نقرهای جشنواره برلین چه خبر؟
هیچ! گذاشتمش گوشه خانه، دو کیلو نقره به چه درد من میخورد آخر!
حتما با این جایزه وضعتان بهتر شده، اینطور نیست؟
اگر منظورت وضع مادی است که باید بگویم همراه این خرس نقرهای، هیچجایزه دیگری به من ندادند، اگر در همین جشنواره فیلم فجر خودمان کسی سیمرغ بگیرد، حداقل یک سمند میدهند و کلی جایزه و سکه و این حرفها، اما جشنواره برلین فقط یک فستیوال است برای محک خوردن هنرمندان در عرصه بینالملل و کسب افتخار. از پول و جایزه خبری نیست!
یعنی یک خرس نقرهای دادن دستتان و گفتند به سلامت؟
(میخندد) بله! تصمیم گرفتم جایزهام را به موزه سینما اهدا کنم تا حداقل مردم تماشایش کنند، البته قبلا خیلیها آمدند خانه ما و خرسم را دیدند، اتفاقا وقتی از برلین برگشتم، چند روزی در خانه پسرم در نازیآباد ماندم، آنهایی که مرا میشناختند و خبر دریافت این جایزه را شنیده بودند، میآمدند خانه ما و با خرس نقرهای جشنواره برلین عکس یادگاری میگرفتند.
در نوروز امسال در یک سریال تلویزیونی دیده شدید. آیا از نقش خودتان راضی بودید؟
بله، من در سریال «خداداد» که ١٣ قسمتی بود نقش اصلی را داشتم. اصلا اگر دیده بودید نمیپرسیدید! خداداد در این سریال نقش آدم زحمتکشی را بازی میکند که مدام در حال باز کردن گرههای زندگی است. در کل من این نقش را دوست داشتم. پیام سریال هم نوعدوستی، محبت، گذشت و تلاش برای به دست آوردن لقمه نانی حلال برای خانواده بود.