سعیده سرهنگی
به نام خدای مهربانی
«اسم اشاره ی این مرد لبخند است»
اتوبان شیخ فضل الله را بالا میرفتم در صبح سرد پاییزی. ضبط خاموش بود و من به ناشنوایی فکر می کردم. هنوز بعد از سال ها می توانم زمزمه های محزون مادرم را به یاد بیاورم که رشید بهبود اف می خواند و صدای زنگ مدرسه و هیاهوی کودکانمان و کلمات شعر آرش کمانگیر که در کلاس طنین می انداخت و صدای شعار های انقلاب .... و مارش حمله و آن آژیر لعنتی قرمز که هنوز هم شنیدنش مضطربم می کند.«اسم اشاره ی این مرد لبخند است»
صدای گریه ی فرزندانم وقتی پا در این کره ی خاکی گذاشتند و صدای شادمانه ی خنده های زیبایشان. صدای باران روی برگ های پاییزی ... صدای اذان موذن زاده که عطر سفره ی افطار را می پراکند.
صدای جادویی شجریان ... و حتی صدای خواننده ی دوره گرد کوچه مان که سلطان قلب ها می خواند.
به میدان صنعت رسیدم. بغضی تلخ گلویم را می فشرد.
صداها هر کدام ریسمانی است که ما را به گذشته، به حال و به آینده وصل می کند.
بی صدایی مرا در چاهی واژگون می کند. همچون دلوی خالی، بریده از ریسمان ها در چاهی خشک.
دانشگاه فرشتگان اولین و تنها دانشگاه برای ناشنوایان، در خیابان ایران زمین ماوا گرفته است.
وارد دانشگاه می شوم. سکوتش برایم غریب است.
به صدای وزش باد در میان برگ ها گوش می کنم. فضای دانشگاه آرامشی دوست داشتنی دارد. بعد از آشنایی با دکتر مقداری، مدیر و موسس این خانه ی گرم و همکارانشان حسی شیرین زیر پوستم می دود.
معصومیت و برق چشمان دانشجویان و مهربانی که مانند سیمرغی در کلاس ها و راهروها جولان می داد نوشتنی نیست، شنیدنی نیست، فقط دیدنی است .
کمی که آن جا ماندیم دیگر سکوت نبود، پر بود از صدای قلب های مهربان و تپش پر مهر انسانی.
آن جا پر بود از صدای قربان صدقه های جانی و آوازهای عاشقانه که از چشم ها می توان شنید.
دانشجویان ناشنوا، اسم اشاره ی دکتر مقداری را یک لبخند بزرگ گذاشته اند. آنان در سکوت، صدای حقیقی قلب ها را می شنوند.
از دانشگاه خارج شدم . بی بغض، با شادمانی بی وصف. سکوت دیگر برایم چاهی تاریک نبود که روشنایی بود رو به خورشید امید.
اتوبان را سرازیر شدم و به این که اسم اشاره هر کدام از ما چه می تواند باشد فکر کردم.
* * * *
گزارش مبسوط از دانشگاه بین المللی فرشتگان را می توانید اینجا مشاهده نمایید.